ضحی جونمضحی جونم، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

ضحی جونم

ضحی جونم

1393/3/26 13:26
نویسنده : مامان ضحی
142 بازدید
اشتراک گذاری

ضحی جون مامان توروز شنبه هفتم دی ماه نود و دو درساعت 9:27در بیمارستان راضیه فیروز به دست خانم دکتر ضمیری باوزن 3:350وقد50سانتیمترودورسر 36سانتیمتربه دنیا اومدی وزندگی مارو سرشار ازنور وشادی کردی من وبابایی ازدیدنت خیلی خوشحال شدیم وهمیشه خدارو به خاطر وجود نازنینت شکر میکنیم مطالب این وبلاگ رو برای تو عزیزم مینویسم که وقتی بزرگ شدی بخونی وشیرین کاری هایی که هر روزانجام میدی ومامانی وبابایی روخوشحال میکنی روببینی وخودت هم ازش لذت ببری عزیزم.

ضحی مامان شب اول که دنیا اومده بودی همش روگریه کردی ودوست داشتی فقط پیش خودم باشی دم دمای صبح خواب رفتی ومن وباباجون ومامان بزرگ خیلی خوشحال شدیم که آروم شدی ودوست داشتیم که فقط نگات کنیم گلم.شب اول که گریه کردی من وبابای جون گفتیم عجب دختر ناز پرسر وصدایی!آراماما روزای بعد دیگه آروم شدی وکلا آروم ودوست داشتنی اما هنوزهم شبها نمیخوابیدی ومامانی وباباجون بایدشبها  بیدارمیموندن وباهات بازی میکردن چون دوست نداشتی مابخوابیم تاحدودسه ماهگی این وضع ادامه داشت عزیزم من هم دیگه عادت کردم که شبها بیدارباشم امابابایی بایدمیرفت سرکار به خاطرهمین باباجون کمتر بیدارمیشداما من وتو عزیزم شبها باهم کلی حرف میزدیم ومامانی وبابایی هیچوقت گله نکردن که چرانمی خوابی آخه ماعاشقت هستیم عزیزم البته یادم رفت بهت بگم روز سوم که دنیا اومده بودی دکتر گفت که زردی داری وباید چند روز تودستگاه باشی تاخوب بشی وتواصلا ازدستگاه خوشت نیومدو وقتی میذاشتیمت همش گریه میکردی که مامانی وبابایی خیلی ناراحت میشدن ولی خداروشکرخیلی زود خوب شدی اینا خلاصه بود ازاین چند ماهی که تو اومدی عزیزم حالا میخوام از این به بعد شیرین کاریهاتو برات بنویسم  آخه خیلی شیرین وبامزه شدی دختر نازممحبت

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ضحی جونم می باشد